ديروز از ظهر با مامي جون بودم .رفتيم فرودگاه وستاره وماني و خاله مريم و فريد و فرنوش را آورديم. از ديدنشان خيلي خوشحال شدم
و وقتي با ستاره عزيزم آمديم خانه با هم بازي كرديم و به من خيلي خوش گذشت .شب در كنار مامي خوابيدم تا بابا ومامان آمدند دنبالم .روز خوبي بود مخصوصا براي مامي
2 comments:
سلام بيتا خانم
چشمت روشن ستاره جون از مسافرت اومد
ما هم ديروز رفتيم بيرون شهر روستاي ازقد خيلي به آرين و ما خوش گذشت جات خالي
اگه دوست داشتي بيا تو وبلاگمون عكسهاي سفر ديروزمونو ببين
عزیزم وقتی در فرودگاه صورت خوشرنگ و شاد تو را دیدم خستگی سفر از تنم درآمد . خدا تو را حفظ کند
Post a Comment